کد مطلب:224059 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129

مرگ و تلاش عالم
انا نحن نحیی و نمیت و الینا المصیر و یوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علینا یسیر (44 سوره ق)

مواد و عناصر همه یك مرگ فردی تدریجی دارند و یك مرگ نوعی و جسمی و عمومی دارند و لكل امة اجل اذا جاء اجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون كمال معنوی و رسیدن به درجات عالیه در سایه گذشت از مراتب سالفه و دانیه است تا از پله های نردبان صرف نظر نشود به سطح و بالای بام نخواهی رسید - صعود و ترقی بر بام سعادت با اشغال پله های نردبان ممتنع و محال است باید از دركات و درجات پست و پائین یك یك صرف نظر كرد تا باوج رسید.

و كل نفس ذائقة الموت و جائت كل نفس معها سائق و شهید.

و لذا مرگ را مرگ فردی قرار داده اند كه هر جنبنده برای رسیدن به كمال باید بمیرد و هر متحرك و با اراده باید برای رسیدن به كمال مطلوب در مسابقه نهائی زندگی و مبارزه حیاتی باید كوشا برای رسیدن به مراحل غیب و شهود باشد: چه مقام عالی روحانی دست نمی دهد مگر به مرگ تدریجی از مواد طبیعی كه عرفا مرگ اخترامی نام نهاده و علماء مرگ سفید گفته اند و كل شئی هالك الا وجهه.

تمام موجودات روزی كالبد حیات را خالی كرده تا به مقام معنوی و روحانی خود برسند و جز ذات اقدس الهی جل شأنه موجود قابل ستایش باقی نخواهد ماند.



بمیر ای بشر از چنین زندگانی

كز این زندگانی چو مردی بمانی



فقر ترك ما سوی الله است و بس

مرگ اصل شرط این راه است و بس



یعنی آن مرگی كه اصلش زندگی است

زندگان را جوهر پایندگی است



در حقیقت فقر را معنی غناست

فقر فخر است و غنای اولیاست



ابوالعلاء معری در وصف حیات و مرگ خود گوید:



اما حیاتی فمعالی عندها مزج

فلیت شعری عن موتی اذا قدما





[ صفحه 460]





مرگ اگر مرداست گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ



ارانی فی الثلاثة من سجونی

فلا تسئل عن الخیر النبیث



لفقدی ناظری و لزوم بیتی

و كون النفس فی الجسد الخبیث



اهوی الحیاة و حبسی من معایبها

اكتم حدیثك لا یشعر به احد



انی اعیش بتمویه و تدلیس

من رهط جبریل او من رهط ابلیس



درباره مرگ خیام گوید:



افسوس كه نامه ی جوانی طی شد

این تازه بهار شادمانی طی شد



آن مرغ طرب كه نام او بود شباب

فریاد ندانم كی آمد كی شد



از جرم حضیض خاك تا اوج زحل

كردم همه مشكلات گردون را حل



بیرون جستم ز بند هر مكر و حیل

هر بند گشوده شد مگر بند اجل



آنانكه درآمدند و در جوش شدند

آشفته ی ناز و طرب و نوش شدند



خوردند پیاله ای و مدهوش شدند

در خواب عدم جمله هم آغوش شدند



از نقطه بی نشان تو را دست قضا

انداخت چو ناوكی، به پهنای فضا



خوشباش كه صد هزارها سال دگر

خواهی به هدف رسید، بی چون و چرا



انسان و انسانیت غیر از مرگ و حیات است.

گوهر ذات انسان مانند بوی گل در برگ گل است.

مرگ و حیات دو كیفیتی است كه خداوند به وجود آورده و هر یك پس از دیگری عارض برایشان می شود.

هو الذی خلق الموت و الحیات لیبلوكم ایكم احسن عملا.

مرگ حالت مقدم بر زندگی است و هر دو وسیله آزمایش انسان در مراحل كمالی است. بنابراین مرگ و حیات كیفیات نفس هستند نه ذاتیات تا موجب ازلیت و ابدیت گردد یا سلب و ایجاب وجود شود.

مرگ یعنی حالت قطع علاقه نفس از ماده در این عالم است و انصراف نفس از قالب تن



[ صفحه 461]



موجب سلب آثار ظهوری می شود نه سلب فعلیت و حقیقت وجودی.

انسان مركب از دو موجود مجرد و مادی آفریده شده كه هیچ یك فانی نمی شود بلكه تركیب عنصری آنها متلاشی می گردد و برگشت وجودی آنها منحل می شود.

ماده و صورت اولیه فناپذیر نیست: روح مجرد و نفس قدسی نیز فناپذیر نیست - بلكه صورت عرضی كه در این نشئه تصویر شده و آن هم علی الدوام در تجدد و حدوث است تغییر شكل می دهد و صورت نوعیه آن باقی و غیر قابل انهدام و زوال است.



گر كیمیای دولت جاویدت آرزوست

بشناس قدر خویش كه گوگرد احمری



ای مرغ پای بسته بدام هوای نفس

كی بر هوای عالم روحانیان پری



«سعدی»

مرگ سر حد تكاملی مادیست كه چون به حد كمال و بلوغ مادی رسید و سیر خود را به انتها رسانید به امر حق بدن مادی از نفس قدوسی جدا می گردد و روح از جسم انصراف پیدا می كند و در مراحل بعدی هم بدن برزخی از بدن عنصری تفكیك می شود و مفارقت می نماید و به اصل خود برمی گردد.



روح را توحید الله خوشتر است

غیر ظاهر دست و پای دیگر است



دست و پا در خواب بینی و ائتلاف

آن حقیقت دان ندانش از گزاف



آن توئی كه بی بدن داری بدن

پس مترس از جسم جان بیرون شدن



روح دارد بی بدن بس كار و بار

مرغ باشد در قفس بس بی قرار



باش تا مرغ از قفس آید برون

تا ببینی هفت چرخ او را زبون



«مثنوی»